محل تبلیغات شما

روزایے ڪـہ בیگـہ بر نمے گرבטּ



آب جوش ، نوافن یا موزیک اونم صدای علیرضا قربانی ؛ کدوم باعث بهار شدن سردردم شد ، نمی‌دونم! سردرد و دندون درد مزخرفی که می‌دونم ریشش روانی بود و بخاطر حال بد و گریه های از دیشب تا الآنم بوده.

+ با شعر افشین یداللهی

در عشق هم آتش بزن
وقتی حجابت می شود
حتی دعا هم، بی دعا
بهتر اجابت می شود
تفسیر دشنه سخت نیست
تسبیح اما، مشکل است
وقتی که گاهی بال دل
گاهی وبالی بر دل است
از غیر، تا تو می برد
از تو به غیرت می رسد
از خیر تا شر می برد
از شر به خیرت می رسد

هر بار گم تر بوده ام
در هیچ” پیدا می شدم
با چشم های بسته ام
مات تماشا می شدم
بعد از خروجم از بهشت
هم مست هستم هم خمار
آدم همینجا خلق شد
در رقص جبر و اختیار
یاغی بمان در عاشقی
پرواز کن، بی پر زدن
از بی نهایت رد شو و
در عشق هم آتش بزن
در عشق هم آتش بزن
وقتی حجابت می شود
حتی دعا هم، بی دعا
بهتر اجابت می شود

+ بازم افشین یداللهی ، روحش شاد واقا

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانش مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آن سوی یقین شاید کمی هم کیش تر
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در بند و مکرهای تو بود

 


چطور میشه که آدم دلتنگ یکی دگ میشه؟ 

چطور میشه که یه آدم دلتنگ هیچکس نمیشه؟

+ وقتی یکیو یا چیزیو با تمام وجودت دوسداری و میخوایش، ممکنه دلتنگش نشی؟ 

+ چطور ممکنه دل یه آدم تا این حد سنگ باشه که برا هیچکس تنگ نشده باشه تا حالا؟! ادعا کنه تو زندگیش عاشق هم شده بوده ! 

+ چرا من نمیتونم مثل این آدم باشم؟! کاش یکم از بی مهر و عاطفه بودن اون تو وجود منم بود ، کاش دل منم یکم سنگ بود ، کاش اینهمه عشق و دوست داشتن تو وجود من نبود ، کاش واقا همونطوری که همه فکر میکنن دایورت و بی تفاوت بودم. کاش یکم از این عشق و دوست داشتنو صرف خودم میکردم.

.

پ ن: ۰۱:۱۰

عشق شادی‌ ست، عشق آزادی ‌ست

عشق آغاز آدمی زادی ‌ست

عشق آتش به سينه داشتن است

دم همت بر او گماشتن است

جنبشی در نهفت پرده ء جان

در بن جان زندگی پنهان

زندگي چيست؟ عشق ورزيدن

زندگي را به عشق بخشيدن

زنده است آن که عشق می ‌ورزد

دل و جانش به عشق می ارزد

آدمی بی زلال اين آتش

مشت خاکی ‌ست پر کدورت و غش

صنما گر بدی و گر نيکی

تو شبی بی چراغ تاريکی

چون درخت آمدی ذغال مرو

ميوه‌ای پخته شو کال مرو

خشک و تر هرچه در جهان باشد

مايه‌ء سوختن در آن باشد

شاخه در کار خرقه دوختن است

در خيالش سماع سوختن است

دانه از آن زمان که در خاک است

با دلش آفتاب ادارک است

سرگذشت درخت می داند

رقم سرنوشت می خواند

گرچه با رقص و ناز در چمن است

سرنوشت درخت سوختن است

آن درخت کهن منم که زمان

بر سرم راند بس بهار و خزان

دست و دامان تهی و پا در بند

سرکشيدم به آسمان بلند

آذرخشم گهی نشانه گرفت

گه تگرگم به تازيانه گرفت

بر سرم آشيانه بست کلاغ

آسمان تيره گشت چون پر زاغ

مرغ شب خوان که با دلم می ‌خواند

رفت و اين آشيانه خالی ماند

آهوان گم شدند در شب دشت

آه از آن رفتگان بی برگشت

گرنه گل دادم و برآوردم

بر سری چند سايه گستردم

دست هيزم شکن فرود آمد

در دل هيمه بوی دود آمد

کنده‌ء پير آتش انديشم

آرزومند آتش خويشم

هوشنگ ابتهاج (سايه)


از روز اولی که رفتم باشگاه ریحانه شمس ُ میدیدم ، ولی مطمئن نبودم که خودش باشه ، تا اینکه یه روز با مامانش که قبلا معلم بود اومد و مطمئن شدم که اشتباه نکردم، اون روز با خانم نورفرد صحبت کردم ، خیلی مهربونه و خونگرم بود ، وقتی فامیلیمو فهمید گفت احتمالا یکی از برادرانت شاگردم بوده ، از جاوید پرسیدم و گفت آره یکی از بهترین معلمام بود . چند جلسه گذشت تا اینکه امروزم با خود ریحانه حرف زدم ، صداش که تو بچگی خیلی نازک و جیغ جیغی بود کلفت و بزرگ شده بود.

.

خانواده تیبو: صد صفحه 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها